زبانت درونم را میکاود
درمینوردی
میتازم فرسنگها
غارها، عصرها، ژانرها را
درونت میگذرانم، از نو،
روز از نو، روزی از تو جدا، از تو چه پنهون
تو که من را چشیدی بگو
از لحظه بگو
از سرعت گرفتن تکرارهای پرکشش
از کش و قوس ِمجسمههای جامدِ صدا
که پیکرهای بیرمق ساختندش و ساخته شدند
پرشدند
بادکرند
در ویترین
پفآلود و متورم از هوای بازدم
خود
خود را
چه زود به جهش، به تکامل، به تفسیرِ پیکرهای تراشیدهی رنگپریده رساندند و ساختند و ساخته شدند
دیدم که هوایش را چگونه مکیدی
بیثمر
دیدی که من چگونه من نماندم
و لحظه
طنین همان لحظههای پررمق بازیمان داد
در زمین خودمان
بر بالین خودمان
رمق را بازی کن
دیگر سخت شده
گچ گرفته، سفت شده
زمان گذشته، سرد شده
عصرها گذشته، شب شده
طنین به صدایش رسید و
تونلها به هم رسیدند و
مار به دمش
و پیکرها نه
کات،
دوباره میگیریم
و نه، نه است
و آره و بله و تصدیق همه یکیست
همانجا، همان لحظه به سرم زد
لذتِ تصویر سقوطِ بیپایان
دیوانهوار چرخیدن و چرخیدن و چرخیدن، تکرار شد
هرز
و ما پیکرهای گچیِ صدا
چون اجسامِ منجمد
در لذت خود تکرار شدیم
از سایه به پرده
و از سیاه به چاله
نقب زن، کرمچالهای
زمان را به زمان وصل
و حال را رها
سرت درونم، موهایت دستهایم، لبهایم محاطت شدند
همانجا، همان لحظه به سرم زد
نَفَست را حبس نکن
که باد میکنی و خاک میگیری
گفتم، دغدغهام فقط ژانر است
شکستنش
پذیرفتی اینبار
ساده مثل هربار و غرق کردی خودت را
در بدنم
میدونستی شکمم پرِ آبه
و آب بهتر از خاک
و در من ماندی
عصرها، غارها
رژین، وین اوت ۰۱۷