مختصات مهمل اینجاست
آنجاست
لحظهای که به بینهایت میل میکند،
سوق میدهندش
نقطه را زوال گرفته رویش
کنجِ دنج ترک کرده عادت
پوستش را کشید رویش
لابهلای شیارهای آب
و زان زمان
رادار راه بسته
آب را خاک شده و نقطه گِل
رفته تو زمین
لابهلای شیارهای پوستش
که کشید رویش
کنجِ زمان
استتار بر وزن سهتارنواز
بنواز
کجاست؟
لنگ در هوا سر به زیر
نقطه هول شده، قایم شده
دهنتان را شیرین کنید، برمیگردد
سر به بالین گذار
گذارت به گذار رسد
و خاکت کوزه
کوزه را آب شویی
و آب گُلِ قالی
رنگ پس ندهد ولی نم چرا
سر به بالین ببال
پر به هوا، تفأل که
زان رو شود دگرگون
حالت
که دگر ملال را تاب نیست
و تاب را عباسی
و لحظه را فضا متروک میکند، مطرود
انقباض طول در عشقبازی ما
بازدمت دَمم را میکُشد
میکِشد درون، درونم
دفن میشوی
سالهاست، نقطههاست
بلیس، بچش
که تا چشم برداری
موتیفهای گلدرشت تمام شده
قالی تمام شده
درونم تمام شده
پوستش را کشید رویش
خوابید
شُست
قالی کف کردهست
گلها را موظب باش
رنگ پس ندهد ولی نم چرا
که آبسترشو نمیخرن
که آبستن رو نمیستونن
مختصات را گول میزند ولی
میآمیزد نقطه قایم میشود
بیا فالت بگیرُم
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
نُچ، تابهتا شد
بیا فالت بگیرُم
گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت
همچو تبم نمیرود آتش مهر از استخوان
نُچ، بیا فالت بگیرُم
بیا فالت بگیرُم
فالت بگیرُم
فااليــــــــــــــه!
خاکسترت را قورت دادم
نقطهات، ضعفم شد
درونم غرق شدی
بلیسسس
بلیس، محیط را محاط شود
قورت میدهم محاط را محاط مانَد
بلیس
روبیدم، نبود
خاکت، نبود
خاکت نبود؟ آبِت نبود؟ چیت نبود؟
خاکت تو کوزهست
کوزه کنجِ زمان
ترک کرده عادت
استخوانهات تو دستم، دست از پا درازتر
برگشتم
کوزه، کنجِ قالی، گلدرشت
خاکت نقطه شد
گم شد توی قالی
آب شد توی قالی
گِل شد توی قالی
پوستش را کشید رویش
خوابید
سر به بالین گذار
سربهسر به سر به تَه
کِش آمدی
قوست از رااااست، راست
به چــــــپ، تَه
دیگر نمیشود جمعت کرد
نقطههای واگرا
رژین، ژوییه ۲۰۱۶